فقط یك ماه او را در آغوش گرفتم. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی كه ذهنم رو مشغول كرده بود, باهاش صحبت می كردم. موضوع اصلی این بود كه من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور كه بود موضوع رو پیش كشیدم, از من پرسید چرا؟! 

اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی كه از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی 

اون شب دیگه هیچ صحبتی نكردیم و اون دایم گریه می كرد و مثل باران اشك میریخت, می دونستم كه می خواست بدونه كه چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ 

اما به سختی می تونستم جواب قانع كننده ای براش پیدا كنم, چرا كه من دلباخته یك دختر جوان به اسم.

داستان آموزنده برای همسرانی که عشق دیگری پیدا کرده اند!

درس امروز:هرگز با خودت قهر مکن.

كه ,رو ,پیدا ,عشق ,جواب ,موضوع ,كه من ,می دونستم ,دونستم كه ,كه می ,میریخت می

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

downloadmovie1 روانشناسي وبلاگ شخصی چهره ها جنگها و تاریخ خاطره چت|چت خاطره|چتروم خاطره ـوبلاگ خاطره هنر آشپزی نسرین حسن زاده 94 روان شناسی . kashanemodernblog